نوشته شده توسط : سهراب امپراطور دخترا
يوري هنوز داره به حرفاش ادامهميدهو ميگه بايد هر طور شده به من بگي چرا ما رو ترک کردي ؟؟ جومونگ هم همنوطر فقط داره گريه ميکنه و خشکش زده که هيوپ بو که در حال گريه کردن ميگه تو فکر کردي عاليجناب شما رو ترک کردن اون فکر ميکرد شما دوتا مردد و تا همين امروز هم هميشه با درد از دست دادن شما زندگي ميکرده و بعد هم لنگه کف رو مياره و ميگه جومونگ هر روز اين لنگه کفش رو دستش ميگرفته و به حال خودش که انقدر بد شانس بوده که نتوسنته يکدفعه هم بچش رو.ببينه گريه ميکرده و يوري هم با شنيدن اين حرفا گريش ميگيره و در کل سکانس خيلي خيلي احساسي ميشه جومونگ هم اويي و موگول رو احضار ميکنه و اول همه ي داستان رو براشون ميگه و بعد هم و ميگه ما بايد بريم و يه سويا رو هم پيدا کنيم و به اینجا بياريم و همون امشب جومونگ و افرادش همراه با يوري به طرف بويو ميرن هيوپ بو و ماري و جاسا و ماگاک هم دور هم جمع شدن و دارن در مورد اين بحث ميکنن که چرا گذاشتين عاليجناب به بويو برن که جاسا ميگه ان که يه سويا و يوري زنده هستن خيلي خوبه ولي مال تا الان سوانو رو به عنوان ملکه قبول داشتيم اما با اومدن يه سويا بايد چي کا رکنيم تازه ممکنه بين شاهزاده ها دعوا به وجود بياد ... و همه با شنيدن اين حرفا تو فکر فر ميرن سوسانو هم هيوپ بو رو احضار ميکنه و ميگه شنيدم پادشاه نيستن کجه رفتن ؟ هيوپ بو هم اولش مگه نميدونم ولي بعدش ميگه ايشون رفتن تا بانو يه سويا رو هم به اينجا بيارن چون ما فهمديم که يوري و يه سويا دوتاشون زندن تو بويو هم يه جلسه گذاشته شده و در اون وزير اعظم ميگه ما نبايد بزاريم اونقدرهام روابطمون با هان بد بشه من به اونجا ميرم و و يونگ پو رو هم ازاد ميکنم و با اونا مذاکره ميکنم سويا و مادر دوستاي يوري هم وقتي ميبينن سربازا دارن دنبال يوري ميگردن اونجا رو ترک ميکنن و وسط اه يه سويا هم خون بالا مياره و حالش خيلي بد ميشه جومونگ و يوري هم به بويو ميان و يوري ميگه شما نيان من ميرم مادرم رو يواشکي از خونه ميارم بيرون ولي وقتي يوري اونجا ميرسه ميبينه مادرش يه نامه براش گذاشته و نامه رو برمداره و مياد بيرون که بره پيش جومونگ که نارو و افرادش جلوش رو ميگيرن و ميگن اين همه وقت کدوم گوري بودي ؟ .و يوري رو دستگير ميکنن و ميبرن به طرف قصر که وسط راه موگول و اويي اونا رو نجات ميدن و همراه جومونگ راه ميافتن ميرن همونجايي که يه سويا تو نامه نوشته بود اون طرف سولان هم که ديگه الان ملکه شده ميره پيش ماورينگ و ميگه من ازت ميخوام که جومونگ رو نفرين کني ماورينگ هم علي رغم ميلش ميگه باشه اينکارو ميکنم جومونگ و يوري ميرن دم غار و اينجا جومونگ يه سويا رو ميبينه که بي حال افتاده وسط غار و ميره اونو ميگيره تو بغلش و شروع ميکنه به گريه کردنمو هي ميگه منو ببخش { اين صحنه يکي از احساسي ترين صحنه هاي سريال جومونگ هست که کليپ اون رو هم براتون تا ساعت هايي ديگه ميزارم } يونتابال و سايونگ ميان پيش سوسانو و ميگن شنيديم ه سويا و يوري زندن خب اين خيلي خوبه ولي يک کشور نميتونه دوتا ملکه داشته باشه تازه شاهزاده بيروا و اونجو هم نميتونن بايوري کنار بيان پس بايد ... که ديگه اينجا سوسانو ميگه برين بيرون ديگه نميخوام اين مزخرفاتتون رو بشنوم جومونگ هم يه سويا رو مياره قصر و يه پزشک مياد براي درمان اون اون طرف ماهوانگ همحرفه ای ترین افرادش رو جمع کردهو به اونا میگه هدف ما نابود کردن کارگاه اهن گوگوریو و تمام کارکنان اونجاست . اگر شما این کارو درست انجام بدید گوگوریو از بین میره وزير اعظم هم مياد پيشش و ميگه شما خودتون باعث اين پيمان بويو و گوگوريو شديد ولي اين پيمان الکي هست ما در اصل ميخوايم با شما متحد باشيم و بع دهم ميره پيش يونگ پو ميگه دوست داري از انجا بياي بيرون اون هم ميگه خب اره که وزير اعظم ميگه پس بايد همه ي دارايي ت رو به بويو بدي يونگ پو هم ناچار قبول ميکنه سوسانو هم بيروا و اونجو رو با خودش ميبره بيرون و ميگه همسر و پسر عاليجناب زندن و به قصر برگشتن " اونا مدتها در فقر زندگي کردن پس خواهش ميکنم با هردوشون رفتار خوبي داشته باشين و بعد هم مياد پيش جومونگ و ميگه من همه چي رو ميدونم ولي نميخوادن گران بشيد من برام فرقي نميکنه کي ملکه باشه واز اين حرفا فقط برايمن شما و گوگوريو مهم هستين جومونگ هم از شنيدن اين حرفا به اين پي ميبره که سوسانو قدر ن فداکار هست و بعد هم سوسانو ميره پيش سويا و در حالي که اون بيهوشه شروع ميکنه باهاش حرف زدن که عاليجناب از مريضي شما نگرانن هستن پس باید هر چه زودتر خوب بشين و ... جومونگ مياد پيش دکتر و ميگه حالش چطوره و اون هم ميگه به هوش اومده ولي ديگه فکر نکنم هيچ وقت بهبودي پيدا کنن جومونگ هم تا اينا رو ميشنوه ميره پيش يه سويا و يه سويا هم بهش ميگه من جلوي پيشرفت گوگوريو رو مگيرم و باعث اشوب ميشم خواهش ميکنم بزاريندوباره برم همون جا که بودم که جومونگ ميگه نگان نباش هيچ اتفاقي نميافته يوري ميره پيش موپالمو و ميگهمن دوست دارم اينجا در کارگاه اهن کار کنم موپالمو هم بعد از حرف زدن با جومونگ اجازه اين کارو ميگيره و ميزار وري در اونجا کار کنه شب ميشه و يوري هم مثل بقيه کارکنان ميرن توي خوابگاه کارگاه اهن ميخوابه و اينجاست که افراد ماهوانگ مياد و سربازا رو واشکي ميکشن و بعد کارگاه اهن رو اتش ميزينن و فرار ميکنن و موسونگ و موپالمو هم تازه دارن مياد که بخوابن که ميبينن تمام کارگاه اهن داره در اتيش ميسوزه و موپالمو هم تند ميره پيش جومونگ و ميگه کارگاه اهن رو اتش زدن و همه ي کارکنانش هم مردن واز همه مهمتر اینکه يوري هم در کارگاه بوده و جومونگ هم با شنيدن اين خبر ميخواد سکته کنه که ... لطفا نظر بدهيد



:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 14 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: